برای من، یک آن است. دیدن را میگویم. دنیایِ معصوم و مغرور طبیعت، در ذهنم جاری میشود و بعد، خلق میکنم آن چه را که ذهنم تقاضا کرده و چه آواهایی در مغز جاری میشود که کارِ زبان و قلم نیست، بیان و نوشتنشان. درد هست و بیدردی. زیبایی وجود دارد و زشتی نیز. سبز و سیاه. جاری و ساکن. نُتهای بامفهوم و حتی بینظم و من، خالقِ مفاهیمی میشوم که در عین تضاد، مکمل بودن را معنا میکنند.
تمامی حقوق برای کهور محفوظ میباشد.